دوش به ایام رفته در نگرستم


در نگرستم به مرگ عمر و گرستم

همچو زنی شوی مرده بر تلف عمر


تلخ گرستم،چو تلخ در نگرستم

بیهده تا کی ز مرگ عمر کنم یاد


گرنه چو ابناء دهر مرده پرستم

پای توان بر بساط غم زد و خوش بود


ساخته گر نیست هیچ کار ز دستم

آمده گر یاوه شد،نیامده برجاست


غم چه خورم بهر نیست گشته،چو هستم